گاز و کلاج و ترمز

چند وقت در شلمچه بودیم.
یک روحانی بسیجی داشتیم که خیلی با بچه‌ها راحت بود.
معمولاً بعد از نماز خودش این دعا را می‌خواند و ما را توصیه می‌کرد، حتماً یکی از دعاهایمان این باشد:«خدایا به بسیجیان ما ترمز و به سپاهیان ما کلاج و به ارتشیان ما گاز ناقابل عنایت بفرما.»

فقط پیشانی

روبوسی شب عملیات، و خداحافظی آن، طبیعتاً باید با سایر جدایی‌ها تفاوت می‌داشت.
کسی چه می‌دانست، شاید آن لحظه، همه‌ی دنیا و عمر باقیمانده‌ی خودش یا دوست عزیزش بود و از آن پس واقعاً دیدارها به قیامت می‌افتاد. چیزی بیش از بوسیدن، ‌بوییدن و حس کردن بود. به هم پناه می‌بردند. بعضی‌ها برای این‌که این‌جو را به ‌هم بزنند و ستون را حرکت بدهند، می‌گفتند: «پیشانی، برادران فقط پیشانی را ببوسید، بقیه حق‌النسا است، حوری‌ها را بیش از این منتظر نگذارید. »